دیده بان حقوق حیوانات:
بهرام روي دو پا بلند ميشود و با مشت به سينهاش ميكوبد. جيغ ميزند، بيتابي ميكند، از پشت ميلهها آشغال پرت ميكند و ميلههاي سبز و جرم گرفته قفس را تكان ميدهد. او از آمدنم ناراحت است. بوي غريبه آزارش ميدهد. شهرام اما آرام ايستاده با آن صورت سياه و چشمهاي سياهترش. عكس ميلهها همه در چشمهايش افتادهاند. حباب طلايي لامپ آويزان از سقف هم همين طور. هماتاقياش آن ته نشسته، درست در تاريكي، درست آنجايي كه سياهي كاشيها با سياهي تن شهرام آميخته ميشود. شايد در تختش خوابيده و پتويش را روي سرش كشيده. شايد هم گوشهاي كز كرده، نميدانم چون نميتوانم او را ببينم. شروين را ولي خوب ميبينم با آن جثه كوچك و سر و بدن كممو و دستهاي چروكيدهاي كه خيلي شبيه دستهاي ماست.
شروين به ميلهها چسبيده و روي لبه باريك سيماني قفس خودش را نگه داشته. دست راستش را جلو ميآورد تا با من دست بدهد. كمي ميترسم ـ شايد از سياهي چشمهايش، شايد هم از موهاي بلند و سيخ سيخ دستش، شايد هم از مشمشه ـ اما ماموران نگهداري از او با شروين دست ميدهند، آنها تازه دستهايش را وازلين زدهاند و ناخنهايش را گرفتهاند.
بوي تندي كه در راهرو پيچيده آزارم ميدهد. به گمانم بوي مواد شوينده است كه با بوي بخاريها آميخته شده، اما رئيس باغ وحش ميگويد بوي ادرار ميمونهاست كه فضا را پر كرده است. نور لامپ آويزان از سقف، چشمهاي پرويز را هم پر كرده؛ ميموني نجيب، اهل سنگال با 60 سال سن. همسرش شيرين هم همانجاست، مادر همه ميمونهاي باغ وحش. ماموران از شيرين ميخواهند دست بزند و نشان بدهد كه حالش خوب است، اما او با دو دست به ميلهها چسبيده و شانه به شانه پرويز روي لبه باريك سيماني قفس ايستاده. پرويز آرام است، شيرين آرامتر و جايزه يك زوج سر به راه مشتي خرماي خشك و يك شير پاكتي.
خانه زمستاني ميمونهاي باغ وحش ارم چنگي به دل نميزند، اسمش را خانه گذاشتهاند، اما بيشتر به سلولهاي انفرادي براي تنبيه متمردان ميماند. چارديواري آزاردهندهاي كه تزيينات داخلياش چيزي جز دو بخاري كهنه، چند لامپ سوسوزن با كاشيها و موزاييكهاي جرم گرفتهاي نيست كه سالها ست رنگ سفيد را فراموش كردهاند.
شايعه شده بود مشمشه گريبان ميمونها را هم گرفته. نگران بوديم از مشمشهاي كه روي بدن حيوان زخمهاي عميق و چركين ميسازد و نفسهايش را به شماره مياندازد و وقتي خون از بينياش جاري كرد و ميل به غذا خوردنش را كور كرد ديگر كارش تمام شده است، اما فعلا حال ميمونها خوب است، رئيس باغ وحش و ماموران نگهداري از آنها هم همين را ميگويند. آنها كيسههاي خرماي خشك، شيشه عسل، جعبههاي گوجهفرنگي، سيب، كلم قرمز، كشمش و تخمه آفتابگردان را نشانم ميدهند و ميگويند ببين اينها گير خودمان نميآيد. ماموران نگهداري از بهرام، پرويز، شهرام، شيرين و شروين بايد خيلي فقير باشند.
سايه به سايه مشمشه
حيوانات باغ وحش بهت زدهاند، بابنها به يك سمت خيره شدهاند و شترمرغها آسمان را ميپايند، بزهاي كوهي ايستاده بر تپههاي سيماني درون قفسشان هم انگار در آن دور دستها چيزي را ميشمارند، اما شير يالدار باغ وحش از همه بهتزدهتر است. چشمهاي عسلياش به يك سو خيره مانده و وحشت را ميشود در عمق چشمهاي بلورياش ديد.
چند روز پيش 8 شير باغ وحش را چند متر آن طرفتر از قفس او كشتهاند و دفن كردهاند، همان شيرهايي كه شنيده بوديم به ضرب گلوله به شقيقهشان مردهاند، اما انگار خبر كذب بوده، روز مرگ شيرها نه تفنگي در كار بوده و نه فشنگي. رئيس باغوحش تيرهاي بيهوشي را نشانم ميدهد و ميگويد ما شيرها را اوردوز كردهايم.
اوردوز يعني تزريق زياد از حد داروي بيهوشي، يعني خواب به خواب رفتن شيرها، يعني پايان هراس مشمشه با چند سيسي داروي بيهوشي. نبايد مرگ بدي باشد فقط ميماند دردي كه با فرو رفتن تيرها به بدن شيرها فشار آورده و سرگيجهاي كه با خواب آلودگي همراه ميشود و بعد افتادن روي زمين و يك ربع بعد رفتن به جهاني ديگر.
چشمهاي هراسان شير شايد به خاطر اين مرگ دستهجمعي باشد؛ مرگي كه حتما از چشمهاي او دور نگه داشتهاند، اما او به حكم غريزه دركش كرده است. حالا او و دو شير ماده كه فعلا قافله مرگ را جا گذاشتهاند چشم انتظار اتفاقات آينده در قرنطينهاند.
گودالي پر از جسد
ريكا، پلنگ ايراني باغ وحش در قفسش تنهاست يعني هنوز حاضر نشدهاند براي اينكه او را از تنهايي در بياورند يك جفت ماده برايش بياورند. پلنگ ما تنهاست، اما پلنگها را به روسيه هديه ميدهند، اما از جايي كه او هست خيلي خوب ميشود گورستان شيرها را ديد.
جسد شيرها حالا ديگر بايد پوسيده باشد ولي هراس مشمشه هنوز مثل روحي سرگردان در باغ وحش ميپلكد. امير الهامي ،رئيس باغ وحش ميگويد: «لازم نيست از مرگ شيرها تراژدي بسازم، اما ميخواهم مرگ آنها را با تمام جزييات بدانم. ببرها را كه آوردند گفتند چون اينها اهل سيبرياند قفسشان بايد سرد باشد ما هم كولرها را شبانهروز روشن گذاشتيم تا اينها گرمشان نشود، اما شيرها سردشان بود و گرما را دوست داشتند، اما به خاطر ببرها زجر ميكشيدند.
درست مثل آدمي كه از سرما گريزان باشد و او را جلوي كوران باد بگذارند. ببرها واقعا مهمان ناخوانده بودند. ما براي آنها اتاق ويژه نداشتيم، ببرها جاي شيرها را تنگ كرده بودند.
از پاييز بود كه علائم بيماري را در شيرها ديديم، ببرها از اول اسهال داشتند، اما محيط زيستيها گفتند شايد پرخوري كردهاند شايد هم از شيرها ترسيدهاند، اما بزاق دهان ببر نر زياد بود و از گوشه دهانش ميريخت. ولي آنها باز ميگفتند به خاطر هيجانات زياد اين گونه شده است. بعد از مدتي شيرها هم آبريزش بيني پيدا كردند و بياشتها شدند.
از دانشكده دامپزشكي خواستيم كمكمان كنند آنها هم چند آزمايش انجام دادند و ويتامين K و آنتيبيوتيك تجويز كردند. ما داروها را به شيرها داديم، اما به درمان جواب ندادند و تعداد شيرهاي مريض بيشتر شد.
آزمايشاتي كه روي آنها انجام ميداديم مشمشه را تاييد نميكرد، اما علائمشان داد ميزد كه مشمشه دارند. دامپزشكي ايران خيلي ضعيف است.
دستگاهها و تجهيزاتشان به روز نيست. شايد براي همين بود كه نميتوانستند بيماري شيرها را تشخيص بدهند، اما بالاخره كار به جايي رسيد كه از همهگير شدن بيماري در باغ وحش ترسيديم و نگران شديم كه مبادا حيوانات بومي باغ وحش نيز مبتلا شوند.
مرگ شيرها يك انتخاب نبود بلكه مجبور به اين كار شديم براي همين آنها را در قفسهايشان اوردوز كرديم و بعد از يك ربع كه از مرگشان مطمئن شديم آنها را درون پلاستيك پيچيديم و خاك كرديم.
پشت ساختمان مديريت باغ وحش آنجايي كه به قفس شير يالدار و پلنگ ايراني راه دارد تكه زميني بيمصرف است كه شيرها را آنجا خاك كردهاند. گودال 3 متري پر از جسد و آهك كه بعد از چند روز هنوز ميشود از پستي و بلنديهاي مانده روي خاك جاي دفن شيرها را تشخيص داد.
مرگ به سبك روسي
ببري، ببر ماده بنگالي حالش خوب است. وقتي مقابل قفسش در فضاي باز باغ وحش رسيديم او گريزان از سرما گوشهاي روي خاك يخزده لميده بود. اثري از بيماري در او نيست، اما رئيس باغ وحش نگران است كه ببر نر سيبري بيمارياش را به ببري 2 ساله هم داده باشد: «يقين دارم كه ببرها منشا آلودگي بودند».
سراغ ببر ماده سيبري را ميگيرم. او و شوهرش مدتهاست خبرساز شدهاند، اما حالا كه او پس از مرگ ببر نر تنها مانده درون قفس كوچكش در سالن گرم محل اقامت شيرها زندگي ميكند.
وارد سالن كه ميشويم او در حال قدم زدن درون قفس است، اما با عصبانيت. شايد هم با اضطراب، همراه با غرشهايي كه مو بر اندام راست ميكند.
قفس براي او خيلي كوچك است، اما او كه با ببر مشمشهاي هماتاق بوده و يك بار هم ببر نر بيمار او را گاز گرفته چارهاي جز ماندن در قرنطينه ندارد. رئيس باغ وحش ميگويد «وقتي ببر نر ميمرد ببر ماده او را نگاه ميكرد.»
وقتي درباره مرگ ببر صحبت ميكرديم مشمشه همان جاها ميپلكيد شايد هم هراس از مشمشه بود كه از پشت ميلههاي قفس ببر ماده به بيرون ميپريد، مشمشه البته نبايد ما آدمها را درگير كند ولي دانستن اين كه اين بيماري نفس را به شماره مياندازد و بيمار را بياشتها ميكند و وقتي او را به ته خط رساند خون از دماغش سرازير ميكند و روي بدنش زخمهاي متعفن ايجاد ميكند حس عجيبي به آدم ميدهد.
وقتي ببر نر ميمرد، وقتي او در جدال با مشمشه از پا درميآمد، وقتي از اندام 200 كيلوگرمي او جسدي زخمآلود و خونين بهجا ميماند و وقتي جسدش از ترس انتقال مشمشه پلاستيك پيچ ميشد ببر روسي همه را نگاه ميكرد: «او مضطرب بود و آرام و قرار نداشت».
از اولش مينويسم: «ما به محيط زيست اطلاع داديم كه ببر نر حالت عادي ندارد و اسهالش بند نميآيد، آنها آمدند و توصيههايي كردند ما هم توصيههايشان را انجام داديم، اما اوضاع هر روز بدتر ميشد، چند روز قبل از اين كه ببر بميرد، اطلاع داديم از چشمهايش اشك ميريزد، دامپزشكها او را معاينه كردند، اما آنقدر دست روي دست گذاشتند كه مرد. 8 روز قبل از اين كه ببر بميرد دامپزشكان محيط زيست او را بيهوش كردند تا برايش اقدامات درماني انجام دهند، اما از او خون نگرفتند چون براي اين كار بايد بيهوشش ميكردند و گفتند با حالي كه او دارد خطرناك است.گفتند تا يك هفته به او آنتيبيوتيك بدهيم، اما فايدهاي نداشت. روز پنجشنبه قرار بود اقدام درماني نهايي را براي ببر انجام دهند. دكتر ملوكپور، تقيپور، مسعودي و گرگين همه اينجا بودند.
قرار شد ساعت 10 صبح بيايند و ببر را بيهوش كنند و از او خون بگيرند، اما با نفس تنگياي كه ببر داشت اين كار شدني نبود. براي همين كپسول اكسيژن آوردند، وقتي همه در سالن جمع بودند ناگهان نفس حيوان به شماره افتاد و بعد از چند دقيقه نفسش از كار افتاد.
مسوولان محيط زيست هم همين جا بودند.گفتند آدرنالين تزريق كنيد، تزريق وريدي را انجام دادند، اما فايدهاي نداشت، قبل از اينكه ببر بميرد دكتر تقيپور كه قبلا از خون بيني ببر نمونهگيري كرده بود وارد سالن شد و گفت دست نگه داريد، ببر مشمشه دارد، او از شب قبل اين را ميدانست، اما چيزي به ما نگفت. ما به ببر دست زده بوديم و با كفشي كه به قفس او رفته بوديم به قفس شيرها و بقيه حيوانات هم رفته بوديم. وقتي ببر مرد لاشهاش را درون پلاستيك گذاشتند و با خودشان بردند».
لاشه ببر بايد تا به حال معدوم شده باشد، لاشه شيرها هم زير لايهاي از آهك بايد تا به حال پوسيده باشد، اما كابوس مشمشه هنوز هم هست، مسوولان باغ وحش از ببر ماده ميترسند.
اتهام او آلودگي به ويروس است و گناه شيرها و پلنگهاي مجاور او اين است كه باغ وحش به اندازه كافي جا ندارد. مسوولان محيط زيست هم ببر ماده را بلوكه كردهاند و فقط وعده انتقالش به ميانكاله را ميدهند، اما ديگر جاي دست دست كردن نيست، حيوانات باغ وحش ارم همه بلاتكليفند، مشمشه همانجاها ميپلكد و هراس بيماري از پشت ميلههاي قفس ببر به بيرون ميپرد.
محيطزيست چه ميگويد؟
يك ببر و 8 شير مرده با 3 دستگاه مسوول كه كمكاريها را به هم نسبت ميدهند؛ رئيس باغ وحش تقصيرها را گردن سازمان محيط زيست مياندازد، سازمان محيط زيست، باغ وحش و سازمان دامپزشكي را مقصر ميداند و دامپزشكي، باغ وحش را به سستي در تغذيه درست شيرها و ببرها متهم ميكند.
محمدجواد محمديزاده كه قرار بود سازمان متبوعش تا 3 ماه آينده 4 قلاده ببر ديگر را از روسيه تحويل بگيرد، وقتي با خبر مرگ يكي از ببرهاي سيبري مواجه شد، اعلام كرد مرگ ببرها به علت بيتوجهي مسوولان باغوحش ارم، كمتوجهي سازمان دامپزشكي و در نهايت استفاده از غذاي آلوده بوده است.
او معتقد است سازمان محيط زيست و روسها در ماجراي مرگ ببر هيچ مسووليتي ندارند چراكه مسوولان باغ وحش ارم بايد فضاي مناسب براي ببرها را فراهم ميكردند و دامپزشكي نيز از سلامت غذا مطمئن ميشد. اين در حالي است كه فراكسيون محيط زيست مجلس هفته گذشته اعلام كرد سازمان محيط زيست، باغ وحش ارم و سازمان دامپزشكي به ترتيب مقصران اصلي مرگ ببر سيبري هستند و در نگهداري اين حيوان كوتاهي كرده اند.
مريم خباز/ جام جم آنلاین