دیده بان حقوق حیوانات / آزاده محجوب: بهمن ماه 1390 از جاده ي سياهكل-لاهيجان به سمت خانه ام در رشت برميگشتم. آرام رانندگي ميكردم و چه خوب كه هميشه چشمهايم دو طرف جاده مي دود تا حيوان بيمار و سرگرداني را بیابد. اين چيست كه چشمهايم ميبيند؟ چشمهايم سگي تا اين اندازه لاغر را فقط در اينترنت ديده بود.
“اميد” لاغر بيچاره كنار جاده مدفوع مرغ ها را ميخورد. به سرعت به شانه ي خاكي زدم. نفهميدم چه ميكنم. دنبالش ميدويدم و او نيز كه ديگر نايي نداشت كشان كشان خودش را به شاليزار رساند. در راه رفتنش مرتب به پشت سرش و به من مينگريست. بارها گفتم صبر كن! كمكت می كنم… اما “اميد“مرا باور نكرد؛تا اينكه خسته شد و در گوشه اي از يك اتاقك مخروبه ي كنار شاليزار، نشست. اصلا نميتوانستم فكرش را بكنم كه بي او به خانه برگردم،بي”اميد“. مثل همیشه نشستم و با او حرف زدم. هميشه همينكار را ميكنم… ماماني براي اون تن مريضت بميره، بيا بريم خونه ي من، بهت غذا ميدم، خوبت ميكنم مامان… آخه ميخواي تو اين برفها بموني بميري؟ بيا مامان،بيا بريم،الان اين آدما مارو مي بينن فراريت ميدن …حرف منو گوش نميدي مامان؟
به خداوندي كه جانم در دست اوست، اميد از جايش بلند شد و در يك متري جلوي پايم، خودش را انداخت، دستهايش را زير چانه اش گذاشت و تسليم شد. او را به زير بغل گرفتم و يكدستي،كشان كشان جلوي چشم روستاييان در ماشينم گذاشتم.
اميد كمتر از دو ساله سگ نر بي نهايت بدبختيست. او نيز هم اكنون ميهمان عزيز بيمارستان كوچك من است.
من هيچ چيز ديگر نميگويم جز بيان گوشه اي از كلكسيون تاسف باري از بيماريهايش، چون عكسها گوياست. دمودكس(يك نوع جرب پيشرفته)، ساركوپتس، ديپ درماتيت، كم خوني مفرط، كاشكسي يا همان لاغري مفرط، درگيري شديد كبدي، عفونت چشمها، درگيري كليوي، عفونت شديد خون، ضايعات بسيار زياد قارچي و …
براستي بايد اين سرنوشت يك سگ در ايران ما باشد؟ چرا ما هنوز نبايد يك مركز ساماندهي حيوانات آسيب ديده داشته باشيم؟ اگر من شهروند، اين سگ نگون بخت را نميديد (چنانكه صدها تن چون او را نميبيند) چه بايد ميشد؟ براستي “اميد” در اين يكسال و چند ماه از زندگي چه فهميده؟ چرا هيچكس به فكر “اميد” و اميدها نيست؟ تا كي؟
تيم حاميان حيوانات گيلان
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.