راست محیط بان دنا، اسعد تقی زاده و چپ پدر مقتول
دیده بان حقوق حیوانات: از او خواستیم (بهمن ایزدی فعال محیط زیست ورئیس هیئت مدیره کانون سبز فارس) تا پیش از ورود به بحث، ماجرای روز حادثه را از زبان خانواده رضایی برایمان بازگو کند، اما او معتقد بود، با توجه به اینکه حکم دادگاه صادر شده و دیوان عالی کشور نیز آن را تایید کرده و مراحل قضایی پرونده به اتمام رسیده است، سخن گفتن از اتفاقات آن روز چیزی را تغییر نمیدهد.
از نظر او «در حال حاضر، مهم این است که ما جوانی را از دست دادهایم و اتفاقی که نباید میافتاد، افتاده و اینک بهتر است کمی جلوتر برویم و ریشه اصلی این دست حوادث را بیابیم و به این بیندیشیم چه کنیم که دیگر از این اتفاقات پیش نیاید.
اگر کارشناسان و علاقمندان به طبیعت بخواهند منابع و مواهب ملی و ارزشهای طبیعی ملیمان درست حفظ و پاسداری شود باید ریشههای این دست اتفاقات ناگوار را شناسایی کنند تا بتوانیم راهکارهای رفع این بحرانها و مشکلات را که در امر حفاظت محیط زیستمان داریم پیدا کنیم و در جهت کم شدن مشکلات قدم برداریم.» علل اصلی بروز این دست اتفاقات در حوزههای محیط طبیعی چیست؟ باید به بیراهه نرفت و وارد شاهراه شد. حمایتهایی که ما در قانون از محیطبانان داریم کافی نیست و قوانین روشنی وجود ندارد.
برخی میگویند سازمان حفاظت محیط زیست که اسلحه را به محیطبان میدهد، اختیارات قانونی حمل و بکارگیری آن را نمیدهد و زمانی که کسی زخمی شود یا از بین برود مسوولیتش تا انتها به گردن محیطبان است ولی من میگویم چرا باید کار به جایی برسد که محیطبان اسلحه به روی شکارچی یا شکارچی، اسلحه به روی محیطبانی بکشد که دست از زن و فرزند و زندگی شسته و برای حفظ مواهب طبیعی این مملکت به مناطقی با شرایط سخت میرود و در ارتفاعات و مناطقی دور از آب و آبادی خدمت میکند. چرا باید این فاصله میان محیطبان و گروههای هدف ما وجود داشته باشد. این فاصله چرا به وجود آمده که در یک موقعیت بحرانی این دو دسته مانند دشمن یه یکدیگر سلاح میکشند. ما باید چطور این فاصله را از بین ببریم. من وقتی به روند مدیریت سیستم حفاظتی مناطق طبیعی در کشورمان نگاه میکنم احساس میکنم این مدیریت دنبال یک ایده و راهکارها و برنامههای راهبردی منظمی نیست که بتواند این نگاه را تقویت کند که همه ذینفعان، گروههای هدف و محیطبانان با عشق و علاقه در کنار یکدیگر قرار بگیرند و فعالیت کنند.
من در صحبتهایم از واژه شکاربان به جای محیطبان استفاده میکنم چون به این واژه بیشتر علاقه دارم. درست است که واژه محیطبان باعث میشود دیدگاه ما نسبت به وظایف آنها کمی بازتر و بزرگتر میشود و از شکار به یک زیستگاه و محیط میرود ولی واقعیت این است که عملکرد این افراد متاسفانه کمتر و محدودتر شده است. ما پنجاه سال است در امر حفاظت کار میکنیم در این سالها چه کردهایم و چه تحولات مثبتی ایجاد نمودیم. اگر از چهل سال گذشته به این سمت یک نگاه آماری نسبت به تنوع زیستی کشور داشته باشیم مخصوصا در پارکها و مناطق استحفاظی که سازمان به صورت مستقیم مدیریتش را اعمال کرده هر چه جلوتر میرویم میبینیم تجهیزات و امکاناتمان بیشتر شده اما راندمان کارمان پایینتر آمده. به اعتقاد من دلیلش این است که سازمان هیچ زمان نخواسته یک رابطه منطقی با گروههای هدف و مهمتر از همه با مردم کشور برقرار بکند و خلاء این ارتباط متاسفانه در تصمیمگیریهای مدیریتی سازمان همیشه وجود داشته. به نظر من سازمان محیط زیست به جای اینکه محیطبانان ما را متکی به سلاحی بکند که عملا کاربردی ندارد و تنها یک مسوولیت مضاعف فردی را به شکاربان تحمیل میکند، در امر مدیریت تجدیدنظری انجام میشد شاید امروز تعداد تلفات محیطبانانمان به صد و دوازده نفر نرسیده بود و حتی تعداد تلفات شکارچیان هم پایینتر بود.
نکته اساسی این است که سازمان محیط زیست باید به محیطبانان و حتی گروهای هدف آموزش بدهد تا بتواند از پتانسیلی که در گروههای هدف وجود دارد برای امر حفاظت بهره ببرد. وقتی من از شکارچیان صحبت میکنم نگاهی منطقی به صنفی که آن را یک نوع ورزش میدانند و با یک استدلال و رفتارهای منطقی آن را پذیرفتهاند، دارم. متاسفانه برخی افراد اصلا شکارچی نیستند و باید به جای شکارچی به آنها شکارکش گفت. آنها حتی نزد شکارچیان مطرود هستند. برای مثال ما میبینیم در ماههای اخیر در کوهای ونک سمیرم آقایی که میگوید من معلم هستم بیرحمانه دست به اسلحه میبرد و یک خرس ماده را از پای در میآورد بعد با سنگ و چوب و لگد احساس قدرت میکند که فرزندان نالان و گریان و سوگوار خرس را هم به آن طرز وحشیانه بکشد که وقتی من فیلم را دیدم به خود لرزیدم و این همه شقاوت را باور نمیکردم. وقتی ریشهای نگاه کنیم سازمان محیط زیست یکی از مقصران این وقایع است که کار فرهنگی نمیکند و آموزش را قبول ندارد و نخواسته واقعیتهای موجود را ببیند و با مردم ارتباط برقرار کند. به همین دلیل است که هر روز امثال تقیزادهها بیشتر میشود. در همین استان کهکیلویه همین حالا دو سه مامور دیگر داریم و معلوم نیست که دادگاه چه حکمی برای آنها بدهد. در منطقه فارس هم دو مورد این شرایط را دارند. آیا فکر نمیکنید در شرایطی که کسانی مثل آن شکارکش خرس را داریم، رسیدن به شرایطی که محیطبان و شکارچی با علاقه در کنار هم قرار بگیرند خیلی دور و آرمانی باشد؟ بله خیلی دور است چون ما کار فرهنگی و ریشهای نکردهایم.
من اوایل انقلاب با توجه به اینکه از کودکی به کوه و طبیعت علاقه داشتم بسیار به طبیعت میرفتم البته آن زمان شکار به این صورت نبود و خیلی کمتر انجام میشد. یادم هست میگفتند منطقه قرق شاهنشاهی است و همین باعث میشد خیلیها نزدیک آن قسمتها هم نشوند به دلیل وجود همین فاصله ها در برنامه حفاظتی بین مدیران وقت سازمان محیط زیست و مردم، پس از انقلاب سال 57 برخی مردم به این قسمت ها و پارکها و مناطق تنوع زیستی هجوم آوردند و آسیب های غیر قابل جبرانی به مناطق تحت حفاظت وارد آوردند و سازمان نتوانست نگاه منطقی به برنامههایش داشته باشد و ارتباطی منطقی برای روشهای ارتباط با مردم را برقرار کند. مردم فکر میکردند دارند به تشکیلات شاهنشاهی و اموال مربوط به رژیم صدمه میزنند و تمام پارکهای قرق آن زمان را از بین بردند و این درک درست به آنها داده نشده بود که این محیط زیست متعلق به خودشان است. ما در آن زمان برای حفاظت از محیط خودمان گروهی علاقهمند را گرد آوردیم و در اوج حملات هر روز آنجا بودیم و میان درگیریها و تیراندازیها، اما کسی کشته نشد تا بلاخره منطقه امن شد. من بیشتر با دوربین عکاسی و… به کوه میرفتم ولی چند شکارچی متخلف داشتیم که چند بار تا مرز دستگیریشان هم رسید اما موفق شدند فرار کنند و نگران جمع کردن این چند نفر بودیم تا منطقه آرام شود. به این مساله فکر کردیم که اگر شکارکشان مشکل معیشتی داشته باشند و بخواهند با فروش شکار امرار معاش کنند چه؟ با مدیر کل وقت، آقای ده بزرگی صحبت کردم و گفتم بیایید آنها را به عنوان محیطبان استخدام کنیم. ابتدا ایشان نمیپذیرفت تا اینکه پس از چند ماه گفتند برنامه را اجرا کنیم. ما این پنج شکارچی متخلف را به پارک ملی بمو دعوت کردیم و گفتیم میخواهیم استخدامتان کنیم. سعی میکردم خودم را به آنها نزدیک کنم و کار توجیهی انجام میدادم و در نهایت دیدم آنها واقعا علاقهمند کوه و بیابان هستند و در رابطه با امر حفاظت آنقدر جدی و مسوولانه برخورد کردند که دو نفر از آنها که خدا رحمتشان کند در مقابله با شکارچیان جانشان را از دست دادند. این تجربه در خود سازمان بدست آمده پس میتوان این را وسیعتر کرد و نگاه درستتری به واقعیتهای جامعه داشت. البته فقط بحث فرهنگ نیست بحث رفتاری هم هست.
وقتی سازمان حفاظت از محیط زیست، زیستگاه آهو را در پارک ملی برای ایجاد پالایشگاه میبخشد جایی که ما برای حفاظت از آن چه جانفشانیها کردیم باعث میشود شکارچی هم بگوید اینها که اعتقادی به این مسائل ندارند من هم شکارم را میکنم و این نوع رفتارها چقدر محیطبانان را هم دلزده میکند. به نظر شما کارهایی که سازمان باید انجام دهد چیست؟ سازمان باید در رفتارش تجدیدنظر کند و صرفا متکی به سلاح نباشد و سعی کند با گروههای هدف یعنی شکارچیان ارتباط برقرار کند. من خودم با شکار و شکارچی ذاتا مخالف هستم و نمیتوانم تحمل کنم یک نفر یک گنجشک را جلوی من بکشد. اما این ایده من است ولی اگر به صورت کلی به این قضیه نگاه کنیم میبینیم بخشی از جامعه به شکار یک نگاه جدی دارند و آن را یک تفریح یا ورزش میدانند. پس سازمان باید آنها را ببیند و این گروههای هدف را متشکل کند. مخصوصا در آبادیها و شهرهای همجوار با پارکها و مناطق زیستی با آنها ارتباط برقرار کرده و آنها را به صورت کانون متشکل کند. باید به آنها آموزش داد که چه گونههایی در معرض نابودی هستند و فرهنگسازی صورت گیرد. همینطور باید محیطبانان را نیز آموزش داد؛ نه فقط این آموزش که با متخلف چطور روبرو شوند، آموزش در مورد شناخت وظایفشان مهمتر است. به نظر من بحث آموزش و فرهنگسازی و ایجاد ارتباط جدی سازمان با گروههای هدف و مردم باید در سرلوحه مدیریت حفاظت از محیط زیست قرار بگیرد تا در آینده به جایی برسیم که همه گروههای هدف و شکارچیان به عنوان محیطبان سازمان فعالیت کنند و شکارچی بداند بدون اینکه هزینه خاصی انجام بدهد سازمان هزینه میکند و محیطبانان هم شکارهای او را محافظت میکنند و به موقع و در فصل مجاز طبق قانون و مقررات به شکار میرود.
به دلیل عدم برنامه های فرهنگی و آموزشی سازمان مناطق حفاظتی ما که میلیاردها تومان برای امر حفاظت آن هزینه شده از بین میروند. در همین منطقه دنا خبر دارم از زمانی که حکم قصاص تقیزاده آمده محیطبانان دل و جرات اینکه دست به سلاح بگیرند و جلوی متخلف بایستند ندارند و روحیهشان را از دست دادهاند و به شکلی کار را رها کردهاند و از آن طرف افراد سودجو به منطقه استحفاظی دنا حمله کرده و ضمن شکار تنوع زیستی آن منطقه، به اراضی مجاور آن هم دستاندازی میکنند. این اتفاقات در حال وقوع است و من نمیدانم تا چند وقت دیگر اثری از حیات وحش در منطقه دنا باشد یا نه؟ و خلاء وجود یک مدیریت قوی کاملا محسوس است.
خانواده رضایی که تمایل به گفتوگو با رسانهها ندارند در صحبت با شما مسالهای را مطرح نکردند که تمایل به انعکاس آن داشته باشند؟
ایشان از سازمان گله داشتند و به نظر گلههاشان به جا بود. آقای رضایی میگفتند پسرم تازه سربازیاش تمام شده بود و برای گردشگری به کوه رفته بود. در بین راه یک گروه شکارچی محلی را میبینند که در بین آنها شکارچی به نام کرامت بود که سالها سازمان به دنبال آن میگشته. آنها که شب قبل در کوه بودند و صبح روز حادثه مبادرت به شکار یک راس کل می کنند و بعدازظهر در راه به مجتبی بر میخورند و با او همراه میشوند. در این میان محیطبانان سر میرسند و درگیری ایجاد میشود و در میان این داستان، گلوله با مجتبی رضایی برخورد میکند. مجتبی بیگناه کشته شد. البته من فکر میکنم هیچ کس نمیخواسته او را بکشد اما نوع برخورد سازمان محیطزیست با خانواده رضایی آنها را به شدت دلزده کرده است و گفتند در روند دادگاه هیچ نوع رابطه منطقی با اتفاق پیش آمده برقرار نکردند وبا برخورد عمودی به این جریان موجب ایجاد فاصله شدند. متاسفانه سازمان به سراغ آنها نرفت که با خود آنها صحبت کند. ایشان به من گفت ای کاش سازمان در روزهای اول کسی مثل شما فرستاده بود، شاید داستان به اینجا نمیکشید. سازمان نگاهش به این داستان عمودی و غیرمسوولانه بود و پرونده را رها کرده و موجب شد خانواده رضایی خودشان را در خلاء ببینند. آقای رضایی معتقد بودند موضوع عدم وجود آموزش مناسب سازمان باعث شده این حادثه رخ بدهد. خانواده رضایی تاکیدشان بر این است که واقعیت موجود را که پسرشان بیگناه و دست خالی بوده و تنها دوربین عکاسی همراه داشته که این حادثه به وجود آمده را به نظر همه برسانیم و مساله دیگری که بر آن تاکید داشتند این بود که بگوییم آموزش را در سرلوحه برنامههای سازمان قرار دهند و به این امر تاکید داشتند. آقای رضایی مردی فرهیخته و فرهنگی است و خودش بسیار علاقمند محیط زیست است و میگفت بیست سال پیش یک کبک را کشتم و بعد از آن سالها عذاب وجدان داشتم و در زندگی ام غیر از آن هیچ جنبندهای را نکشته ام. آقای رضایی از جمله فعالان زیست محیطی شهر یاسوج می باشد که با انجام فعالیت های زیست محیطی و برگزاری کارگاه های آموزش زیست محیطی کارنامه ای موفق دارد و بارها مورد تشویق مسئولین محلی قرار گرفته و ایشان تاکید می کنند که برای مدیریت حفاظت از مناطق طبیعی می بایست به جای تکیه بر سلاح به علم و آموزش تکیه داشته باشیم. ایشان با حال روحی نامناسبی که داشت گفت با توجه به اینکه مجتبی اسلحه نداشته و اتفاقی با آن گروه شکارچی همراه شده و در درگیری سهیم نبوده، نباید کشته میشد. آقای رضایی میگویند برای گرفتن حکم به هیچ کجا نرفته و هیچ کاری انجام ندادهاند. دو بار به سازمان حفاظت محیط زیست به خاطر بیمهریهایی که در موردشان شده مراجعه کردند؛ یکبار در تهران و یکبار یاسوج که متاسفانه حتی رئیس سازمان حفاظت محیط زیست یاسوج ایشان را نپذیرفتند در حالی که آنها باید نزد خانواده رضایی میآمدند و نمک به زخم آنها زده شد. اما من در زلال نگاه آقای اسماعیل رضایی شفافیت و مهربانی را دیدم که دلم را روشن کرد. ایشان حرفهایش را با بسمالله الرحمن الرحیم شروع میکند و این یعنی تاکید بر نام خدا و رحمانیت و رحیم بودنش و کسی که معتقد به این باورها است و از کشتن یک کبک سالها عذاب وجدان داشته و خوابش نمیبرد من فکر نمیکنم بر قصاص تاکید کند و گمان میکنم بر گفته قرآن که عفو بهتر از قصاص است عمل کنند، هر چند که حق آن خانواده است که قصاص کند یا ببخشد.
آیا آقای رضایی و تقیزاده نسبت فامیلی داشتند؟
آنها نه فامیل، نه هم ایل، نه همشهری بودند و نه یکدیگر را میشناختند. من از آقای رضایی هم پرسیدم که آیا آنها به هیچ کدام از این حالات یکدیگر را میشناختند؟ او گفت خیر. من گفتم :پس هیچ خصومتی هم میان آنها وجود نداشته. چرا اسد علیرغم منطقه حفاظتی خود به منطقه دنا رفته بود؟ آن روز ماموریتش در منطقه دیگری بوده که به او میگویند به دنا برود. مدیرکل وقت اداره حفاظت محیط زیست استان کهکلویه و بویر احمد آموزگار بوده و در زمینه محیط زیست آشنایی درستی نداشته به ریاست سازمان منصوب کردند. خانواده رضایی از وی نیز گله داشتند چون گویی او گفته بود کرامت (شکارکشی که سازمان به دنبالش بوده) را مرده و زنده هر طور شده از کوه پایین بیاورید. آن روز وقتی کرامت به کوه رفته، محلیها خبر دادند که او برای شکار رفته و محیطبانان رفتند تا او را بگیرند و این حادثه رخ داد. خصوصیات منطقه حفاظت شده چیست؟ آیا در این مناطق تنها شکار ممنوع است و تفریح و تفرج آزاد است؟ در مناطق حفاظت شده و پارک ها گردشگری علمی،طبیعی،هنری و…آزاد است اما ورود به این مناطق با مجوز سازمان مربوطه میسر می باشد. برای حضور در برخی مناطق قطعا باید سازمان را مطلع کرد که در فلان روز مشخص و با چه تعداد مشخص به منطقه میروند. افرادی که در منطقه حضور می یابند باید بدون سلاح باشند.بنا براین تعرض به این گونه مناطق مانند بوتهکنی،قطع اشجار ،تعرض به تنوع زیستی ،تعلیف و تیر اندازی ممنوع است و اکثرا در این سفرها محیطبانان آنها را به عنوان راهنما همراهی میکنند. مناطق استحفاظی به جاهایی اطلاق میشود که قابلیت حفظ و نگهداری داشته باشد که دارای گونه های گیاهی و جانوری خاصی باشد و دارای تنوع زیستی حائز اهمیتی برای حفاظت که قطعا باید حفظ شود و بستگی به تعداد گونهها، شدت حفاظت تغییر میکند. برای مثال یوزپلنگ مورد توجه ویژهای قرار گرفته چون تعدادشان کم است و یوزپلنگ آسیایی فعلا تنها در ایران موجود است.
آیا تمام این مناطق حصاربندی شده هستند یا امکان دارد کسی وارد محدوده شود، بیآنکه بداند منطقه حفاظتی است؟
متاسفانه حفاظ خاصی ندارد مگر اینکه در بعضی پارکها محیط خاصی را توری کشیده یا دربهایی برای آن گذاشتهاند اما عمدتا شاخص های طبیعی مانند رودخانه ها،دره ها ،راس تپه ها و ارتفاعات،جاده ها و مناطق شاخص طبیعی حد مرز مناطق حفاظتی و پارک ها را مشخص می کند. البته تابلوهایی نیز در این محدودهها نصب شده و مشخصه این مناطق است. کسانی که به این مناطق میروند اغلب محلی هستند و میدانند حد و حدود و مرزها کجاست و اینطور نیست که گردشگری در این مناطق زیاد باشد. گروههای هدف هم کاملا حدود مناطق استحفاظی را میشناسند. آسیبهایی که به نظر شما محیطبانان در حفظ محیط زیست با آن مواجهاند کدامند؟ مشکل عمده آنان مشکلات معیشتی است. کار آنها به گونهای است که دوری از خانواده و ماموریتهای طولانی در کوه و بیابان دارد و باید در شرایط سخت جبری و گرما و سرماهای شدید آن را تحمل کنند و آنها تحمل میکنند تا محیط زیست ما را حفظ کنند. اما مشکل جدی که فراروی آنان است مشکلات معیشتی است و حقوق اندکی دریافت میکنند. با توجه به دشواری کار آنان باید نگاه جدیتری به مسائل معیشتی آنان داشت تا لااقل از این جهت تامین باشند و افراد مغرض نتوانند آنها را فریب دهند و به دنبال مطامع خودشان بکشانند. مشکل مهم دیگری که با آن مواجهاند عدم آموزش است. نه فقط آموزشهایی در بدو ورود، بلکه آموزشهای میان دوره و موضوعی و تخصصی در حیطه محیط ضروری است. برای مثال در منطقه پرندهای دیدیم پرسیدم این چیست و محیطبان آدرس اشتباه به من میداد. هما را در ارتفاعات زردکوه نشان دادم محیطبان نمیشناسد و میگوید دال است. پس مساله آموزش و معیشت مهمترین آسیبهایی است که محیطبانان با آن مواجهاند.
آیا اختیارات محیطبانان کافی است؟ محیطبانان در حال حاضر با تکیه بر اسلحه کار میکنند و اگر مساله را از این زاویه بنگریم در حقیقت اختیاری ندارند. با توجه به اینکه در قانون حمل و بکارگیری سلاح و استفاده صحیح از سلاح برای محیطبانان به درستی مشخص نشده، این سردرگمی ایجاد کرده. کما اینکه چند وقت پیش محیطبانی به من میگفت من اکثرا خشاب در تفنگ نمیگذارم که در شرایط خاص غافلگیر نشوم و خودم را به دردسر بیندازم زیرا میدانم در صورت بروز اتفاق، حمایتی از من نمیشود. به نظر من خلاء حمایتی بسیار است. گفتگو با برادر محیط بان دنا ما نمی خواستیم موجب دلخوری شویم در بیستوششم مردادماه سال 1387، مجتبی وسایل لازم برای گردش کوتاهش در طبیعت، مانند دوربین و کتری و… را برداشته و راهی دنا میشود غافل از اینکه سرنوشت او را به جایی میبرد که بازگشتی نیست. در میانه راه با کسانی همسفر شد که اگر نشده بود شاید این اتفاق برای او نمیافتاد. از سویی دیگر یک نگهبان طبیعت آن روز به صورت اتفاقی در محدوده تحت حفاظت خودش نبوده و با بیسیم به منطقه دنا اعزام شده بود؛ جایی که مجتبی بسیار دوست میداشت. محیطبان به همراه پنج همکار دیگرش در حین انجام این وظیفه بود که ششصد متر دورتر پنج نفر را میبیند که به زعم او شکارچی غیر مجازند چون مسلح و در منطقه حفاظت شده بودند. محیطبان غافل بود از اینکه در میان آنها، عکاس جوانی به نام مجتبی است که مسلح نیست و برای تفریح به آن مکان آمده. فرمان ایست میدهد،درگیری آغاز می شود که در این میان تیر به مجتبی که مجرم نبوده و اسلحهای نداشته اصابت میکند. اسد، محیطبان دنا او را بر دوش میگیرد تا به شهر و پزشکی برساند اما مجتبی دیگر دوام نیاورد و از دنیا رفت و حال سرنوشت و ادامه حیات اسد در دستان اولیای دم مجتبی است.
با برادر اسد تقیزاده محیطبان دنا گفتوگو کردیم تا از ماجرا و نیز وضعیت او مطلع شویم.
آیا زمان حادثه، اسد، ماموریت گشتزنی و مجوز حمل اسلحه در منطقه دنا را داشته؟
نکتهای که در این مورد وجود داشته این است که ماموریت دولتی او برای مثال از پاسگاه a بوده و آنها به پاسگاه b رفتند و این از طریق مسوولین دست بالاترشان به صورت شفاهی و با بیسیم به آنها اطلاع داده شده بود و گفته میشود او حکم حضور در آن منطقه را در آن زمان نداشته و مساله مبهم، روشن شدن این مساله بوده که آیا حکم آنها در منطقه a تسری به منطقه b داشته یا نه؟ فردی که از طریق بیسیم، ماموریت آنها را تغییر داده بود در دادگاه هم این موضوع را بیان کرد؟ بله، اما از او پذیرفته نشد. در روز حادثه، اسد همراه چند محیطبان دیگر بود؟ پنج محیطبان بودند، سه نفر مسلح و دو نفر غیرمسلح بودند و در روز حادثه از دو تا از این سه اسلحه شلیک شده، یعنی قطعا از بیشتر از یک اسلحه شلیک شده صورت گرفته. اسد از منطقه تحت حفاظت خودش به پاسگاه مرکزی در سطح شهر میرود و به این دلیل هنگامی که با بیسیم ماموریت دیگر را به او اعلام کردند، اسلحه همراهش نبوده و فرصت نبوده به پاسگاه خودشان برود و اسلحه را در همان پاسگاه مرکزی تحویل میگیرد. اسد چند سال بود که محیطبانی میکرد؟ او تاکنون سیزده سال است که به عنوان محیطبان شناخته میشود. او پس از اینکه سه سال به صورت افتخاری کار کرد استخدام شد.
اگر بدانید خانواده رضایی گفتههای شما را میخوانند چه حرفی برای آنها دارید؟
من دوست داشتم این مساله را بگویم که اگر به نقل از خانواده ما در سایتهای خبری و رسانهها مسائلی مطرح شده که موجب دلخوری ایشان شده است ما از انتشار آنها بیخبر بودیم. مثلا گفتهاند ما درباره خانواده رضایی حرفهایی زدهایم و گفتهایم آنها لابی دارند و با دیوان عالی کانال برقرار کردند که حکم بگیرند و…. میخواهم به آنها بگویم من واقعا نمیدانم منشاء این اخبار و تبلیغات چه کسانی هستند و خانواده ما با شناخت غیرمستقیمی که از خانواده رضایی داریم میدانیم که آنان خانواده فرهنگی محترم و خوبی هستند و در طول این سه سال که این اتفاق رخ داد ما همیشه و همه جا از منش آنها تعریف کردهایم. با توجه به اینکه مسائل قومیتی در منطقه ما به صورتی است که اگر این حادثه برای خانواده دیگری اتفاق افتاده بود شاید تبعات بیشتری داشت ولی آقای رضایی این مساله را کنترل کردند و اجازه درگیریهای قومی و قبیلهای را ندادند و تنشها با مدیریت ایشان کنترل شد. حرفهایی در مورد پسرشان زده شده و گفتهاند او شکارچی غیرقانونی بوده اما اینطور نبوده و ما میدانیم او تنها با شکارچیان همراه شده بوده و در سابقهاش پروندهای از این مسائل وجود نداشته اما برخی رسانهها مساله را بد انعکاس دادهاند. میخواهم به خانواده او بگویم ما هم مثل آقای رضایی ناراحتیم که شخصیت مجتبی را برعکس جلوه دادند و دوست داریم این برای ایشان روشن شود که حرفهایی که زده شده هیچ کدام از طرف خانواده ما نبوده و ما برای آنها احترام قائلیم. ما تنها اقدامی که انجام دادهایم این بوده که از طرق مختلف برای طلب عفو و بخشش از خانواده مرحوم اقدام کردهایم. البته آقای رضایی گفته بودند تا حکم قطعی مشخص نشود نمیتوانند تصمیمی بگیرند. ما واسطههایی از اقوام خودشان، از کارمندان محیط زیست و… فرستادیم اما فضای مناسبی برای اینکه خودمان به حضور ایشان برویم فراهم نبود. اگر آنان از هر طریق حرفهای ما را بشنوند میخواهم بدانند که ما واقعا برای آنها و حقشان احترام قائلیم. به ایشان میگویم این یک حادثه ناگوار بوده که هیچ عمدی در آن نبوده و ما هم از این حادثه ناراحتیم و اسد قطعا نمیخواسته شلیکش جان مجتبی را بگیرد و حتی سعی کرده بود با رساندن مجتبی به پایین کوه او را نجات دهد اما چون متاسفانه در شیب بوده و گلوله حالت شیبدار در ریه فرو رفته و نیز فاصله تا شهر طولانی، صعبالعبور و کوهستانی بوده موفق نشده او را نجات دهد. من برادرم را میشناسم او بسیار رئوف و مهربان است و میدانم او هم از این حادثه ناراحت است و آن موقعیت هیجانی این حادثه را ایجاد کرده و حتما او در آن زمان از فاصله شصت متری تا مجتبی، خطا در تیراندازی داشته است.
شما چقدر به رضایت خانواده رضایی امیدوارید؟
با سابقهای که از خانواده رضایی سراغ دارم امیدوار میشوم. من به یاد دارم وقتی سال 84-83 شهید گمنام به شهرمان آوردند از خانواده رضایی در آنجا حضور داشتند و مداحی میکردند و اشک میریختند. من فکر میکنم آنها قلب رئوفی دارند و راضی نمیشوند به خاطر یک اشتباه سهوی یک خانواده دیگر هم داغدار شود. اسد تنها سیوپنج سال دارد و چندی پیش عقد کرده بود. او هنوز میتواند فرصت زیادی داشته باشد که مانند خانواده رضایی به این مملکت خدمت کند. ما میدانیم امروز خانواده رضایی صاحب حق هستند و فقط و فقط کرامت آنهاست که میتواند این مساله را حل کند. من رنجنامه آقای رضایی را به مقام رهبری خواندم و میدانم ایشان برای جمهوری اسلامی و نظام اهمیت قائل است و این را از فضای نامهشان هم میتوان درک کرد و با توجه به عرق ملی شان قطعا رضایت ایشان در اینکه ماموران محیط زیست را امیدوارتر کند تا در مملکت خدمت کنند هم بسیار موثر است. در برخی خبرها آمده بود، اسد، مجتبی را به چهره یا نام یا از آشنایی قبلی یا خانوادگی میشناخته؟ به هیچ وجه، او از شهرستان دیگری بود. ما از شهرستان دنا هستیم و آنها از شهرستان بویراحمد. فاصله خانههایمان زیاد است و این طور نبوده که در شهر ما باشد تا حتی او را به چهره بشناسد و اگر او را میشناخت حتما این حادثه غمانگیز رخ نمیداد. او در آن شرایط نمیدانسته که مجتبی از شکارچیان نیست چون او را نمیشناخته. البته ما عموزادههایی داریم که یک نسبت فامیلی دوری با خانواده آقای رضایی دارند ولی ما ایشان را هرگز ندیده بودیم و از نزدیک نمیشناختیم. البته من اسم آقای اسماعیل رضایی، پدر مجتبی را به جهت اینکه در نهضت سوادآموزی فعال بودند شنیده بودم و امیدوارم با سابقه فرهنگی که دارند درس دیگری هم به مردم بدهند و آن هم درس بزرگ بخشش است که از صفات خدا و مورد تحسین پروردگار است. با این درس همینطور که تا امروز در روابط قومیتی منطقه اثر مثبت گذاشتند، این بخشش را جاودانه کنند و این کارشان خدمت دیگری باشد از خدماتی که به ایران داشتند.
مجله آسمان شماره 6
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.