روزنامه نگار آزاد نوشت:
دو سه روز است جار و جنجال و سر و صدا راه افتاده است که چرا چندین شیر را در باغ وحش تهران کشته اند؟ مدیر باغ وحش تهران هم جواب داده است که شیرهای بیچاره درد بی علاج داشتند و امیدی به شفایشان نبود. و اصلا” کشتیم که کشتیم، دلمان خواست که کشتیم، به شما چه؟
ما در ایران اصلا” چیزی به نام باغ وحش نداریم . در بعضی از شهرها…یمان یک محوطه هایی را درست کرده اند و چند قفس تنگ و تاریک را ساخته اند و تعدادی حیوان بدبخت و زبان بسته را هم آنجا برده اند و در شرایطی سخت و بی رحمانه و جانفرسا و و زجرآور و در محیطی کثیف و غیربهداشتی ، با تغذیه ای بسیار بد ، زندانی کرده اند . آنوقت اسم این محیط های وحشتناک را گذاشته اند باغ وحش . این باغ وحش ها در کشور ما نه بودجه ای دارند ، نه سود دهی دارند ، نه درآمدی دارند ، نه بازدید کننده ای دارند ، نه نیروهای متخصص و ورزیده ای دارند ، نه مدیریت درستی دارند ، نه عموما” کارمندان دلسوزی دارند ، نه قانونی دارند ، نه ناظری دارند ، نه کارکنانشان عموما” درک و فهم و شناختی از حیات وحش و جانوران دارند ، نه شکل و شباهتی به باغ وحش های واقعی دنیا دارند و نه اصلا” خودشان هم می دانند که برای چه وجود دارند؟
یک تعداد جانور بی زبان و بی پناه و بیچاره را در گرسنگی و مریضی و تعفن و کثیفی و درد و رنج و زجر و زنجیر و عذاب و قفس های ی تنگ و تاریک نگه داشته اند که چه شود؟ مگر مجبورمان کرده اند که باغ وحش داشته باشیم؟ باغ وحش و فلسفهء وجودی باغ وحش و علت پیدایش باغ وحش در دنیا در واقع پاسخی طبیعی و منطقی و عقلانی بود به احساس علاقه و کنجکاوی تاریخی مردمان مغرب زمین نسبت به نگهداری حیوانات مختلف و وحشی و شگفت انگیز و پرورش و تماشای آنها . یک چنین علاقه ای هیچگاه در بین ما ایرانی ها و در فرهنگ ما وجود نداشته است . صد و بیست سال پیش مرحوم ناصرالدین شاه قاجار که به فرنگ رفته بود ، باغ وحش پاریس را هم دید و خوشش آمد . بعد از برگشتنش دستور داد که برایش در تهران یک باغ وحش اختصاصی بسازند که خودش داستان عجیب و تلخ و شیرینی دارد و شرحش را در مطلبی جداگانه خواهم نوشت . ناصرالدین شاه نه تنها باغ وحش بلکه خیلی چیزهای دیگری را هم در فرنگ دید و به عنوان سوغات تمدن و تجدد با خودش به ایران آورد و اصرار داشت که ما هم مثل فرنگی ها همان چیزها را داشته باشیم ، بدون اینکه هیچ نیازی به آنها داشته باشیم . بزور مجبورمان کرد وزارت خانه داشته باشیم ، دانشگاه و دارالفنون داشته باشیم ، مدرسه داشته باشیم ، باغ وحش داشته باشیم ، و خیلی چیزهای دیگری که به ضرب و زور و دنگ و فنگ ساخته شدند و الان روی دستمان مانده اند و نمی دانیم که با آنها چه کنیم؟ سالی چهار هزار نفر فقط در تهران به دلیل آلودگی هوای این شهر می میرند . با این اوصاف ما حتی نمی توانیم از خودمان نگهداری کنیم چه رسد به نگهداری از جانوران بدبخت شرق و غرب آفریقا . مگر مجبورمان کرده اند که این جانوران زبان بسته را بیاوریم در قفس بیندازیم تا از گرسنگی و مریضی بمیرند؟ محبت کردن به حیوانات اصلا” جزو فرهنگ ما نیست . البته همیشه استثناء ها و یک اقلیت بسیار کوچک و اندکی هم بوده اند که دوستدار محیط زیست و جانوران آن هستند . اما اینها استثناء هستند. ما که طبق استثناء ها و اقلیتهای بسیار اندک قضاوت نمی کنیم . عموم ما ایرانی ها همینی هستیم که داریم می بینیم . ما حیوانات را فقط به دو دستهء حلال گوشت (قابل خوردن) و حرام گوشت (غیر قابل خوردن) تقسیم بندی می کنیم . با یک چنین دیدگاهی که ما داریم جانوران بیچاره از دستمان گریزان هستند و نمی دانند که باید به کجا پناه ببرند . باغ وحش جایی هست که حیوانات در آن به دلیل برخورداری از محبت انسانها و نگهداری بهتر و مراقبت بیشتر و فضای راحت تر و رفاه و آزادی و امنیت و آسایش بیشتری که نسبت به محیط زیست طبیعی شان در آن دارند ، عمر بیشتری می کنند و از زندگی شان لذت بیشتری می برند . اما ما که یک چنین باغ وحش هایی را نداریم و نمی توانیم چنین محیطی را برای این حیوانات بیچاره فراهم کنیم . پس دیگر چه لزومی دارد که باغ وحش داشته باشیم؟ اصلا” ما را چه به این کارها؟ ما را چه به دارالفنون؟ ما را چه به باغ وحش؟
عبداللطیف عبادی
دیدگاهتان را بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.